این روزای مامانی...
سلام گل مامی. خوبی؟من زیاد نه.سردرد دارم و نمیدونم چرا خوب نمیشه! امروز بابا بعد از چند روز که خونه ما بود رفت کرج خونه خودش.دیگه چیزی تا عروسی خاله نرگس جون نمونده.مادرجون دیشب بعد از ١٠روز که رفته بود شمال برگشت خونه.پدرجون هم فردا پس فردا باید بره برای انجام دوره ششم شمی درمانی بستری شه. دیروز با بابایی رفتیم بانک.کار وام ازدواجمون ردیف شد و پولو بهمون دادن.ما هم از همونجا مستقیم رفتیم و همه پولو سکه خریدیم.البته بعدش قیمت اومد پایین و تا الان که یه مقدار ضرر کردیم.مثه اینکه سرمایه گذاری اقتصادی به ما نیومده!!حالا توکل به خدا احتمالا بعد عید قیمتش بره بالا. از اونورم رفتیم و با پولی که پدربزرگ و مادر برگت ریخته بودن به حساب بابایی...